عکس هایی از مانیا{بچگی}
مانیا با چند تا از عروسک هاش
مانیا لب دریا
مانیا جون تو اینجا همش اصرار داشتی با قاشق ماسه ها رو جمع کنی ...
نویسنده :
مامان
17:58
مانیا با چادر
عکس های دیگری از مانیا
مانیا در شمال{روستای جواهر ده}
لباس در اوردن مانیا
امروز همش میگم اگه این مطلبو بزارم دیگه مطلبی نمیمونه که بزارم تو وبلاگ ولی هر دفعه تو منو غافل گیر میکنی و کارهای جدیدی میکنی میخواستیم بریم خونه ی عمو . من همه ی لباساتو تنت کردم بعد رفتم که خودم حاضر بشم تا برگشتم دیدم لباساتو در اوردی میخواستم شاخ در بیارم.چطوری لباساتو در آوردی؟؟؟؟از اون جالب تر این بود که تازه یه بلوز و شلوارک پوشیده بودی توی این سرما این روزا من همش لباس تنش میکنم این همش در میاره و عوض میکنه نمیشه که راضیشم کرد.میگه میگم به پلیسه بیاد ببردت آها یا...
نویسنده :
مامان
9:22
مانیا با لبخند
بازم خراب کاری
آه مردیم از دست کارات مانیا دیگه . هر روز کارای بیشتر و خراب کاری های بیشتر مانیا جون ازت خواهش میکنم دیگه بس کن امروز عرشیا رفته بود مدرسه منم داشتم تلویزیون میدیدم.فکر میکردم بازم داره بازی میکنه.{برای دومین بار گول خوردم} مدت زیادی تو اتاق بود منم خوشحال بودم که چه عجب بالاخره داره بازی میکنه.دیگه خیلی تو اتاق بود رفتم ببینم چی شده رفتم تو دیدم زده صفحه کامپوترو کاملا خط خطی کرده از صبح دارم صفحه رو تمیز میکنم ولی هر کاری میکنم کامل پاک نمیشه مانیاس دیگه ...
نویسنده :
مامان
21:37